مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه سن داره

مسافرکوچولو'مانی جون'

چرا؟!!!!!!!!!!

نميدونم چرا بعضي از آدما وقتي ميري خونشون چهار چشمي نگات ميكنن كه مبادا جاي انگشتت روي شيشهء‌ميزشون بيوفته و وفتي ميان خونه ات............. پسر كوچولوي مامان حواست باشه كه جايي ميري واسه خودت پدر،مادر بيامرزي درست نكني اين يه نصيحت مادرانه بود
30 مهر 1391

اين روزاي پاييزي و دغدغه هاش

گل زيباي مامان اين روزايي كه مامان حال نداره تو هم حسابي كلافه اي جمعه غروب كه حسابي حالم بد بود بابات آژانس گرفت و رفتيم كلينيك فرهنگيان از من اصرار و از بابات انكار كه هيچ جا ديگه اي نميريمو اونجا همه چي داره رفتيم و نميدونم چرا بسته بود و اومديم درمانگاه نزديك خونه دكتر هم گفت كه گوشم حسابي التهاب داره و هر 12 ساعت سه تا آمپول برام نوشت گرچه واسه دوران شيردهي منع مصرف داشت اما راه ديگه اي هم نبود شب هم تولد عمه رويات بود شيريني گرفتيم و رفنيم بالا يه لباس هم بهش هديه داديم شنبه ظهر چون بابات نبود نگار اومد و آمپولامو زد شب بابات اومد كه بريم بيرون يه دور بزنيم كه تا ساعت 23 تو تعمير گاه هاي مختلف بوديم مامانيت و باباييت هم...
30 مهر 1391

نوبت مامانه

پسر كوچولوي شيرينم مامان مريض شده و حال نداره گوشم حسابي درد ميكنه و حال و حوصلهء دكتر رفتن هم ندارم ديشب اونقد ناراحت بودم كه يهو گفتم يه مامان درست و حسابي هم نداريم كه بياد و ازمون پرستاري كنه يا حداقل واسه بچه مون يه غذايي درست كنه بابات نگام كرد متوجه شدم كه چي گفتم  يه مامان درست و حسابي كاش مامان بود حتي اگه درست و حسابي نبود حتي اگه نميومد و ازمون پرستاري نميكرد حتي اگه واسمون غذا نميپخت بيخيال امروز نگار زنگ زد تا حالمو بپرسه و گفت رفتي دكتر؟ گفتم نه گفت حداقل آنتي بيوتيك بخور كه بدتر نشي منم گفتم نميتونم دارو بخورم حالم بد ميشه نگار هم گفت ديوونه عفونت ميره تو خونت،قلبت،مغزت و معيوب ميشي خنده ام گ...
27 مهر 1391

ماني به روايت تصوير

جون جون مامان ديروز عمه آمنه ات اومده بود خونهء مامانيت و تولد 4 سالگي متين رو اينجا گرفت با كلي زحم يه عكس سه نفره از تو امير مهدي و متين گرفتيم البته تو آروم بودي گلم تيپ پسرم واسه تولد رفتن يه عكس سه نفره انگشت سوختهء ماني جونم اينم پماد زدن به سر و صورتت اينجا هم دعوات كردم كه كشو كمدت رو باز نكني بهت برخورد و انگار قهر كردي ماني جون ساعت 2 نيمه شب با سرماخوردگيش كه نميتونست نفس بكشه اين ادا ها رو هم در ميورد پسرم اولين بار كه امسال لباس پاييزي پوشيده و رفته واسه خودش ماست خريده اين عكسا هم داغ داغ مال امروزه كه چشم مامان رو دور ديدي و رفتي سراغ كمدت انگار ميگي مامان سليقه نداره! بايد...
24 مهر 1391

مثلا تو بیماری

پسر کوچولوی من این چند روز که سرما خورده بودی یک% هم از شیطنتت کم نکردی هر روز یه کار جدید و خطر ناک چهار شنبه داشتم واسه شام پیاز سرخ میکردم و همزمان مشغول حاضر کردن کیک بودم و تو هم تو دست و پام وول میخوردی و مثل همیشه پای گاز وایستاده بودی چند باری دستت رو گرفتم و از اونجا دورت کردم اما بازم برمیگشتی آخرش دستت رو با هزار زحمت و سر پنجه وایستادن رسونده بودی به قابلمه و انگشت اشاره ات رو سوزوندی وای که چقد گریه کردی سرم داشت میترکید حالا مشکل سوختن انگشتت نبود تا من بغلت میکردم آروم میشدی و تا میذاشتمت زمین گریه میکردی رابطه اش رو نمیدونستم چیه فکر کنم ناز میکردی دیروز هم بردمت حموم و زودی سرت رو سشوار کشیدم که حالت بد تر نش...
21 مهر 1391

.......

گل زیبای مامان الهی قربون مهربونی هات برم هنوز خوب نشدی مامان هم مریض شده بس که تو بوسم میکنی و تف و مفت رو به سر و صورتم میمالی شرمنده که اینقد رک گفتم ها اما فدای سرت دست و دلم به هیچ کاری نمیره وتو هم بد مریض نیستی اما میخوای من بشینم یه جا و تو هر وقت دوست داشتی بیای سمتم اما تا پا شم صدات در میاد روزای سختی رو پشت سر گذاشتیم تو سه روز تب داشتی و با شیاف هم تبت پایین نمیومد دارو هم نمیخوردی تا بهت میدادم بالا میوردی بینیت هم که کیپ وای شب تا 4 صبح بالای سرت بیدار میموندم که خفه نشی واقعا نمیتونستی نفس بکشی اما از گریه و زاری و بد خلقی خبری نبود خدارو شکر الان مشکل فقط بینیته که راحت نفس نمیکشی و نمیتونی راحت چیزی ب...
19 مهر 1391

سرما خوردی

فرشتهء کوچولوی من سرما خوردی مامان  دیروز بردیمت دکتر و الان هم خوابیدی و حسابی هم تب داری و دارو هم نمیخوری دورت بگردم بعد میام و همه چی رو واست میگم دوستای خوبم تا پسرم حالش خوب نشه نمیام نت باید خیلی مراقبش باشم دست تنها هستم و مانی جونم هم نق نقو شده نگران نباشین ...
13 مهر 1391

16 ماهگی

گل پسر مامان قند عسلم 16 ماهگیت مبارک الهی قربون شیرین بودنت برم من مهربونم که همه رو دوست داری و تند تند بوس میکنی فدات شم که باج میدی تا به خواسته ات برسی عزیز دلم که زور میگی دردت به جونم که کمک میکنی الان دیگه 16 ماهته و خیلی قوی شدی وای 16 روزگیت چقد ضعیف بودی و تو این یک سال و چهار ماه چقد قوی دلم ضعف میره که 16 سالگیتو ببینم خدایا زنده باشم به سلامتی بزرگ شدن پسر کوچولومو ببینم الان ده تا دندون داری بیشتر وقتا جیشت رو میگی واسه لباس پوشیدن هیچ وقت اذیت نمیکنی تقریبا همه چی رو متوجه میشی و کاری رو که ازت بخوام انجام میدی "دست- پا- ماما-بابا-پوه(عروسک)-جیش-نینی-نانای-لی لی-کلاغ پر-مه(مهبد)" بقیه اش یادم نمیاد...
8 مهر 1391

سالاد شیرازی

گل مامان امروز وقت ناهار خوردنت مامانیت؛ متین و امیر مهدی رو آورد پایین تا باهات بازی کنن بماند که سه بار از زیر مشتو لگد متین؛ جون سالم به در بردی و مامانیت هم از ترس اینکه بلایی سرت نیاد بردشون بالا ناهارت رو گذاشته بودم بعد از رفتن مامامنیت و بچه ها بهت بدم که تو هم با بچه ها بازی کنی خیلی گشنه ام بود از دیشب که بابات غذا گرفته بود غذای خودم مونده بود گرمش کردم و یه سالاد شیرازی هم درست کردم و آوردم و خوردیم ناهارت رو که خوردی اومدی سمتم که بوسم کنی منم صورتم رو آوردم نزدیکت که یهو گفتی پییییییییییف از بوی پیاز سالاد بود کلی خندیدم و گفتم بچه پررو مامانو مسخره میکنی تو هم خوشت اومد  ول کن نبودی و یه سره میگفتی و میخندید...
6 مهر 1391

مانی و قیندیلیقاش

عروسک مامان قربونت برم که اینقده دلبری میکنی این روزا اونقد ما رو بوس میکنی که شرمندهء مهربونیت مشیم وای که چه بوسایی دل آدم ضعف میکنه اگر چه دو مدل بوس داری اما هر دوش با حاله یکیش واسه خر کردنمونه و یکی از سر محبته که حسابی آب داره راستی یادم رفته بود بگم دو هفته پیش بابات رفت حموم تو هم کلی نق زدی و منم بهش گفتم خوب بچه رو هم حموم کن باباتم گفت من نمیتونم منم گفتم اگه من بمیرم بچه شپش میزنه باباتم گفت ماشین بچه شور میگیرم آخرش مجبور شد ببرت حموم البته فقط زیر دوش گرفتت الان یه مدته که هر روز یا هر شب من یا بابات میبریمت بیرون البته تا سر کوچه واسه خرید و یه چیز خوب اینه که به بهوونهء تو کلی خوردنی واسه خودمون میگیری...
5 مهر 1391